صدرالمتألهين در برخي از آثار خود، همچون تفسير القرآن الكريم و اسفار از ماهيت و مراتب وحي سخن گفته است. او معتقد است: روح پيامبر اكرم9 به سبب شدت طهارت و نزاهت از دلبستگيها و مشاغل دنيايي، صعود ميكند و وحي به صورت «عكس» يا «انتقاش» در قلب وي جاي ميگيرد؛ آن گاه پس از نزول آن متن وحياني به مقتضاي جهان مادي به صورت حروف و كلمات ظاهر ميشود.
انواع وحي به ميزان مشغوليت و خلوت پيامبر بستگي دارد. از نظر او، ماهيت وحي در تمام مراتب آن اعم از وحي نبوي تا وحي بر حيوانات [= غريزه] يكسان است و آن چه باعث تفاوت آنها شده، مراتب وجودي و شدت و ضعف نزاهت و طهارت آنها است؛ بنابراين، بهرهمندي صالحان از خوابهاي راستين و الهام، نوعي ضعيف از وحي است. در اين مقاله، افزون بر تبيين اين ديدگاهها، برخي از نكات آن نقد شده است. كليد واژگان: وحي، طهارت و نزاهت روح، عكس و انتقاش، مراتب وحي. درآمد از آن جا كه وحي، شاهراه اتصال عالم ملكوت و ملكوتيان با عالم ملك و افلاكيان، و تبيين كنندة چگونگي ارتباط خداوند با انسانهاي برگزيده، يعني پيامبران9 و نيز تفسيرگر ماهيت كتابهاي آسماني نزول يافته است، ميان همة اديان آسماني، از جمله مسيحيت28 و به ويژه در اسلام مورد توجه خاص قرار دارد. ميان علوم اسلامي، بيشتر در علوم قرآني از چند و چون آن گفتوگو ميشود؛ زيرا موضوع علوم قرآني، قرآن و شناخت آن است و از آن جا كه قرآن خود وحي بوده و از رهگذر وحي بر پيامبر9 نزول يافته و به صورت كنوني به دست ما رسيده، جزو مهمترين و از جهتي نخستين مباحث علوم قرآني به شمار ميرود. با اين حال، اين پديده داراي صبغة كلامي به ويژه كلام جديد نيز هست. بررسي ماهيت وحي، ملاك و ميزان اعتبار آموزههاي وحياني، توقف يا استمرار وحي از جمله رويكردهاي كلام جديد به مسأله وحي به شمار ميرود. در مباحث علوم قرآني اغلب دربارة وحي از اين جهت بحث ميشود كه مفهوم آن چيست. آيا ميتوان براي ماهيت وحي، تفسيري روشن ارائه كرد؟ اقسام وحي كدام است؟ و ...
در پاسخ به هر يك از اين پرسشها، ديدگاههاي متفاوتي ارائه شده است. مفهوم وحي دربارة مفهوم وحي گفته شده: وحي، به معناي اشارة سريع است كه ممكن است با گفتار يا اشاره يا كتابت انجام گيرد. دربارة مفهوم اصطلاحي وحي - همان كه در قرآن و كتابهاي ديگر آسماني از آن سخن به ميان آمده - ميان صاحبنظران وحدت نظر وجود ندارد. علا مه طباطبايي معتقد است: وحي يك نوع تكليم آسماني است كه از راه حس و تفكر عقلي درك نميشود؛ بلكه درك و شعور ديگري است كه گاهي در برخي از افراد به مشيت الاهي پيدا ميشود و دستورات غيبي را كه از حق و عقل پنهان است، از وحي و تعليم خدايي دريافت ميكند (طباطبايي، 125).
آيتا معرفت آورده است: وحي رسالي با معناي لغوي آن، يعني اعلام پنهان، تفاوت بسياري ندارد. بر اين اساس، وحي اتصال غيبي ميان خداوند و رسول است كه به سه صورت تحقق مييابد (معرفت، 1412، 1 / 30). عبدالعظيم زرقاني نگاشته است: مفهوم اصطلاحي وحي در لسان شرع، آن است كه خداوند متعالي به بندگان برگزيدهاش انواع هدايت و علم را كه اراده كرده از آن اطلاع يابند، به آنان اعلام كند؛ اما به شيوة سري و پنهان و غير از شيوة متداول انسانها (زرقاني، 1409، 1 / 64). گذشته از مفهوم وحي، ماهيت آن نيز به شدت در هالهاي از ابهام قرار دارد. به راستي چگونه خداوند يا پيامبران به گفتوگو پرداخته است؟ البته در آن جا كه اين پيامرساني با تكليم (گفتوگو كردن) انجام پذيرفته باشد، نظير سخن گفتن خداوند با موسي7 يا در مواردي كه فرشته وحي يعني جبرئيل7 مأمور رساندن پيام الاهي ميشود، تصور ماهيت وحي تا حدودي آسان خواهد بود؛ زيرا همگان بر اساس مباني شناخت صفات الاهي باور داريم كه خداوند، بدون نياز به استفاده از ابزار متداول تكلم يعني حنجره، تارهاي صوتي، زبان، لبها و ...
با خلق صوت و ايجاد تموج در هوا مقصود خود را به صورت گفتار به سمع موسي7 رسانده است؛ چنان كه به استناد برخي از آيات نظير آية «فَأَرسَلنَا اًِلَيهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِياً (مريم (19): 17)؛ پس روح خود را به سوي او فرستاديم تا به [شكل] بشري خوش اندام بر او نمايان شد»، و نيز دهها روايت، درمييابيم كه چگونه جبرئيل7 به رغم روح مجرد بودن، در قالب انساني و به صورت دحية كلبي تمثل مييافته، و به صورت طبيعي و ناشناخته و در عين حال با رعايت نهايت احترام و ادب به حضور پيامبر9 ميرسيد، و بخشي از آيات و سوره را به حضرت ابلاغ ميكرده است.29
ماهيت وحي مستقيم در هالهاي از ابهام آن چه در اين بين پيچيده بوده و فهم ماهيت آن بر همگان دشوار آمده، وحي به صورت مستقيم است كه در آن، پيام الاهي بدون خلق صوت و بدون وساطت فرشته، مستقيم بر قلب پيامبر9 انتقال مييابد. اين گونه پيام از چه مقولهاي است و كيفيت ارسال و دريافت آن با چه ميزاني قابل ارزيابي است؟ حالات پيامبر اكرم9 هنگام دريافت وحي مستقيم، و نيز آن چه از زبان ايشان در تبيين آن وارد شده، نشان دهندة پيچيدگي و ناشناخته بودن ماهيت اين گونه وحي است.
در برخي روايات، حالات پيامبر9 هنگام دريافت وحي اينگونه ترسيم شده است: عايشه ميگويد: روزي در هواي به شدت سرد ديدم كه وحي بر پيامبر9 فرود آمد و نفس وي را بريد و عرق از پيشانياش سرازير بود (نسايي، 1411، 1 / 324). ابن عباس ميگويد: هر گاه وحي بر پيامبر9 نازل ميشد، از شدت آن و از درد شديد و سنگيني آن به زحمت ميافتاد و سردرد ميشد (مجلسي، 1403، 18 / 261).
عبادة بن صامت ميگويد: هر گاه وحي بر پيامبر9 نازل ميشد، حالت پيامبر تغيير ميكرد و نفسش باز ميايستاد و رنگ چهره او به تيرگي ميرفت (معرفت، 1412، 1 / 65). در روايت ديگر آمده است: سر خود را پايين ميانداخت و يارانش نيز چنين ميكردند تا آن هنگام كه وحي پايان ميپذيرفت، پيامبر9 سر خود را بالا ميگرفت (معرفت، 1412، 1 / 65).
دگرگوني حالت پيامبر9 هنگام دريافت وحي، گاه به مركب ايشان نيز سرايت ميكرد. در روايتي از زبان علي7 چنين ميخوانيم: هنگامي كه پيامبر9 سوار بر استر خاكستري رنگ خود بود، سورة مائده بر وي فرود آمد و اين وحي چنان سنگين بود كه استر از حركت باز ايستاد و شكم مركب پايين آمد تا آن جا كه ديدم نزديك است زانوان حيوان به زمين برخورد كند و پيامبر9 چنان در حالت اغما و بيهوشي فرو رفت كه دستش بر گيسوان شيبة بن وهب جمحي قرار گرفت (عياشي، بيتا، 1 / 388). عكرمه ميگويد: هر گاه بر پيامبر9 وحي ميشد، ساعتي به سان كسي كه دچار مستي و بيهوشي شده، در حالت نيمه خواب فرو ميرفت (ابن سعد، بيتا، 1 / 197).
هنگامي كه حارث بن هشام از پيامبر9 پرسيد: اي رسول خدا! چگونه به شما وحي ميشود؟ در پاسخ فرمود: گاه بهسان زنگ پي در پي ناقوس به گوشم ميرسد و آن شديدترين حالت دريافت وحي بر من است ... (سيوطي، 1369، 1 / 44).
سر را پايين انداختن، جاري شدن عرق شديد از پيشاني، رنگ باختن چهره، فشار سخت بر روح و سر، فرو رفتن در حالت اغمأ و خم شدن پشت و زانوان مركب و ... از سنگيني و دشواري وحي مستقيم حكايت دارد. شايد ناميدن قرآن به قول ثقيل (گفتار گرانبار و سنگين) در آية «اًِنَّا سَنُلقِي عَلَيَ قَولاً ثَقِيلاً» (مزمل (73): 5)؛ در حقيقت ما به زودي بر تو گفتاري گرانبار القا ميكنيم»، از همين سنگيني وحي حكايت داشته باشد.
به راستي وحي مستقيم از چه مقولهاي است كه اين چنين گران و سنگين فرود ميآيد؟ آيا مفاهيم معنوي و معنايي و ارتباط عالم ملكوت و عِلوي با عالم مُلك و سِفلي كه در نزول وحي مستقيم تبلور يافته، چنين سنگين و ثقيل است كه باعث تغيير حالات شده و گاه سنگيني آن در مفهوم مادي آن كه خم شدن كمر و زانوان مركب پيامبر9 است، بروز ميكند؟ اينها پرسشهايي است كه پيشروي وحي مستقيم وجود دارد و تاكنون پاسخ روشن و قانع كنندهاي از آن ارائه نشده و به سبب دور از دسترس بودن آن، حتي براي بالاترين سطح كشف و شهود بسيار بعيد مينُمايد كه روزي در فهم محدود بشري بگنجد و قابل تفسير شود.
متأسفانه شماري از خاورشناسان مغرض يا جاهل، با تفسير نادرست از حالات پيامبر9 هنگام دريافت وحي، آن را العياذ با نوعي جنون و درهم آميختگي قواي دماغي و عقلاني پيامبر9 دانستهاند. گذشته از ادلة عقلي و متقن كه بر هوشياري و عقلانيت كامل پيامبر9 در همة حالات، حتي در حالت خواب و نيز در حساسترين لحظات يعني دريافت پيام آسماني دلالت دارند، در خود اين روايات نيز بر اين امر تصريح شده است. جملة «وقد وعيت عنه ما قال؛ هر آن چه [كه جبرئيل] به من ميگويد در مييابيم.» بر من گفته ميشود (سيوطي، 1369، 1 / 44)، بيانگر مدعا است. ناشناخته ماندن ماهيت وحي به ويژه وحي مستقيم، باعث آن شده كه برخي از صاحبنظران آن را نوعي شعور رموز بنامند. اقسام وحي از نگاه صاحبنظران دربارة اقسام وحي بايد گفت كه عموم صاحبنظران، وحي در كاربرد قرآن را به شش دسته بدين شرح تقسيم كردهاند:
1. تدبير عالم: وَأَوحَي فِي كُلٍّ سَمَأٍ أَمرَهَا (فصلت (41): 9).
2. الهام: وَأَوحَينَا اًِلَي أُمٍّ مُوسَي أَن أَرضِعِيهِ (قصص (28): 7)، اًِذ يُوحِي رَبَُّ اًِلَي المَلاَئِكَةِ أَنٍّي مَعَكُم (انفال (8): 12).
3. معناي لغوي يعني اشاره: فَخَرَجَ عَلَي قَومِهِ مِنَ المِ-حرَابِ فَأَوحَي اًِلَيهِم أَن سَبٍّحُوا بُكرَةً وَعَشِياً (مريم (19): 11).
4. غريزه كه وحي كردن به زنبور عسل ناظر به غريزه است: وَأَوحَي رَبَُّ اًِلَي النَّحلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِن كُلٍّ الثَّ-مَرَاتِ فَاسلُكِي سُبُلَ رَبٍِّ ذُلُلاَ ً (نحل (16): 67 و 68).
5. وسوسه: وَاًِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ اًِلَي أَولِيَائِهِم (انعام (6): 121).
6. وحي رسالي: مقصود از وحي رسالي، نوعي خاص از وحي است كه براي ابلاغ پيام الاهي به پيامبران9 بهكار ميرود.
اين امر در آيات متعددي نظير آيه ذيل: انعكاس يافته است. اًِنَّا أَوحَينَا اًِلَيَ كَمَا أَوحَينَا اًِلَي نُوحٍ وَالنَّبِيٍّينَ مِن بَعدِهِ وَأَوحَينَا اًِلَي اًِبرَاهِيمَ وَاًِسمَاعِيلَ وَاًِسحَاقَ وَيَعقُوبَ وَالأَسبَاطِ وَعِيسي وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيمانَ وَآتَينَا دَاوُود زَبُوراً (نسأ (4): 163). ماهيت وحي از نگاه صدرالمتألهين با توجه به مقدمات پيشگفته دربارة مفهوم، ماهيت و اقسام وحي، اكنون به بررسي ديدگاههاي صدرالمتألهين در اين زمينه ميپردازيم. صدرالمتألهين در تفسير آية وَالَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ اًِلَيَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبلَِ (بقره (2): 4). فصلي را با عنوان «كيفيت فرو فرستادن وحي بر پيامبران» گشوده، و به بررسي اين مسأله پرداخته است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 295). او اعتقاد دارد: همانگونه كه بر هر مؤمني ايمان به آن چه بر پيامبران: فرو فرستاده شده لازم است، دانستن چگونگي نزول وحي نيز بر عهدة هر عالم است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 295)؛ آنگاه، ديدگاه مفسران، متكلمان و فيلسوفان را بدين شرح تبيين ميكند.
گروهي از مفسران و متكلمان معتقدند: مقصود از نزول وحي، آن است كه جبرئيل كلام الاهي را در آسمان شنيده و آن گاه، آن را بر پيامبر9 فرو فرستاده است؛ چنان كه گفته ميشود: نامة امير از قصر فرود آمد؛ در حالي كه به واقع، نامهاي فرود نيامده و صرفاً شنونده، نامه را در بلندي قصر شنيده و آن را به پايين قصر رسانده است. در پاسخ به اين اشكال كه جبرئيل چگونه گفتار خداوند را شنيده، معتزله گفتهاند: خداوند اصوات و حروف را بر زبان جبرئيل خلق ميكند، و اشاعره گاه ميگويند: احتمال دارد خداوند براي جبرئيل قدرت شنوايي گفتارش را ايجاد كرده؛ آن گاه او را بر تعبير اين شنيدهها در قالب گفتار توانا ساخته باشد و گاه ميگويند: ممكن است خداوند در لوح محفوظ، كتابت قرآن را با اين نظم مخصوص آفريده؛ آن گاه جبرئيل آن را خوانده و حفظ كرده باشد، و گاه نيز ميگويند: خداوند، الفاظ بريده را بر اساس همين نظم مخصوص قرآن در جسمي مخصوص آفريده، و جبرئيل آن را دريافت كرده، و براي او علم و يقين ايجاد ميشود كه هر آن چه در اين جسم مخصوص آمده، همان عبارتي است كه بيانگر معناي كلام قديم است؛ اما بر اساس مسلك حكيمان الاهي و فيلسوفان مسلمان، گفتار الاهي از قبيل اصوات يا حروف يا از قبيل اعراض اعم از الفاظ يا معاني نيست؛ بلكه كلام و متكلم بودن خداوند، نوعي از قدرت و قادريت خداوند است كه در هر يك از عوالم عِلوي و سِفلي صورت مخصوصي دارد.
گروهي نيز به تلاقي روحاني و ظهور عقلاني ميان پيامبر9 و فرشته حامل وحي معتقد هستند. آنان ظهور عقلاني آن فرشته براي نفوس پيامبران9 را از باب تشبيه هبوط عقلي به نزول حسي و ارتباط روحاني به اتصال مكاني نزول مينامند؛ بنابراين در جملة «نزل الملك ...» استعارة تبعيه آمده، و «نزول الفرقان» نيز به پيرو آن، استعارة تبعيه است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 295 - 297).
صدرالمتألهين، اين نظريه و نظرية نخست را نوعي افراط و تفريط دانسته كه از جاده صواب به دور است و آن را با اجماع مسلمانان و احاديث متواتر پيامبر9 و براهين عقلي ناسازگار ميداند؛ زيرا معتقد است: مسلمانان اتفاق نظر دارند كه پيامبر9 با چشم جسماني خود، جبرئيل7 و ساير فرشتگان مقرب را ميديده و با گوش بدني خود، گفتار الاهي را از زبان قدسي آنان ميشنيده است. (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 297)؛ آن گاه خود به تبيين چگونگي نزول فرشته، ابلاغ وحي و دريافت آن به وسيلة پيامبران9 پرداخته است. خلاصه ديدگاه صدرالمتألهين در اين زمينه چنين است: انسان تا زماني كه در اين دنيا و محصور به قوانين مادي آن است، و قوا و حواس باطني او از قوه به فعليت نرسيده، براي شنيدن و ديدن به وجود صوت مسموعي همچون اصوات، حروف و كلمات و نيز صورت بصري همچون الوان و اشكال نياز دارد؛ هر چند وجود صاحب صورت و هويت خارجي آن به صورت عرضي و در مرحلة دوم قابل درك براي او است.
از سوي ديگر، قوة خيال از مقوله جوهر، و مجرد از مادة بدني است. حال اگر كسي به رغم حضور در اين دنيا و محصور بودن در محدوديتهاي مادي آن، به جاي توغل و فرو غلتيدن در دنيا و مظاهر آن، تمام توجه خود را به عالم قدس و ملكوت معطوف كرده، نفس خود را بر اساس سرشت نخستين آن يا در اثر رياضت و تهذيب و به دست آوردن ملكه قداست، پاك و پيراسته سازد، بر خلع و دور افكندن بدن و كنار گذاشتن حواس ظاهري و رويآوردن به عالم ملكوت توانمند خواهد بود (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 298 - 299). بخشي از عين گفتار صدرالمتألهين در اين باره چنين است: هر زمان نفس چنين انساني از اين مشغوليتهايي كه در بيداري عارض او ميشود، فرصت و خلوتي بيايد، با قوة خيالش از عالم طبيعت خلاصي مييابد و به عالم اصلي خود باز گشته، به پدر مقدسش كه روح القدس است و هر فرشتهاي كه خدا بخواهد اتصال بر قرار ميكند و از آن جا علم و حكمت را بهره ميگيرد حال يا با انتقاش [= نقش بستن] يا به صورت عكس [= منعكس ساختن] به مثابه آينة صيقل داده كه در برابر قرص آفتاب قرار گيرد.30
تا اين جا، ملا صدرا چگونگي نزول وحي مستقيم را بر پيامبر9 تحليل ميكند؛ سپس در تحليل نزول فرشته و وساطت او در نزول وحي آورده است. اما از آن جا كه نفس بالكل و از هر جهت، از ارتباط تدبيري خود با بدن و جنود حسي آن دست بر نداشته يا از آن جهت كه به رغم تجرد كلي از عالم ماده، از عالم تمثل از هر جهت تجرد حاصل نكرده، به اندازه سطح عالم تمثل بهره ميگيرد؛ بدين جهت، فرشتة حامل وحي به صورت شبيه انساني بر او تمثل مييابد و كلمات الاهي را به صورت منظم و مسموع بر زبان جاري ميكند؛ چنان كه خداوند فرموده است: فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِياً (مريم (19): 17)، (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 300). صدرالمتألهين آن گاه به تبيين چگونگي تمثل فرشته ميپردازد. او معتقد است در ديدن و شنيدن متعارف، ديدهها و شنيدهها نخست براي حس بينايي و شنوايي درك شده؛ سپس از حس به قوة خيال، و از قوة خيال به نفس ناطقه منتقل ميشوند؛ اما در ديدن فرشته و شنيدن وحي، امر به عكس است. فيض نخست از عالم امر به نفس ميرسد؛ آن گاه به قوة خيال منتقل ميشود و تمثل فرشته در اين مرحله تحقق مييابد، و در مرحله سوم، به صورت حسي مشاهده ميشود؛ آن گاه روايت حارث بن هشام را ذكر ميكند كه در آن، پيامبر اكرم9 از نزول مستقيم و با وساطت فرشته سخن گفته است (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 300 - 3001).
مراتب وحي از نگاه صدرالمتألهين تفاوت انواع وحي و چندگانگي مراتب آن از نگاه صدرالمتألهين به مراتب و درجات روحاني پيامبر اكرم9 ناظر است. او اعتقاد دارد: وحي به سه صورت بر پيامبر9 فرود ميآمده است.
1. ديدن صورت مثالي فرشته وحي: روايت: «و احياناً يتمثل لي الملك رجلاً فيكلمني فأعي مايقول» به اين مرحله ناظر است.
2. ديدن صورت اصلي و قدسي جبرئيل؛ چنان كه در روايات آمده است: پيامبر9 دو بار جبرئيل را با صورت اصلي آن ديده است؛ به گونهاي كه شرق و غرب عالم را پر كرده بود: عَلَّمَهُ شَدِيدُ القُوَي ذُو مِرَّةٍ فَاستَوَي وَهُوَ بِالأُفُقِ الأَعلَي (نجم (53): 5 - 7). وَلَقَد رَآهُ نَزلَةً أُخرَي عِندَ سِدرَةِ المُنتَهَي (نجم (53): 13 و 14).
3. دريافت مستقيم وحي از خداوند و بدون وساطت فرشته: او در تبيين اين مرحله ميگويد: هر گاه پيامبر9 به مقامي بالاتر دست مييافت كه ديگر به وساطت چيزي ميان او و مبدأ اول و مفيض بر كل نيازي نبود، در اين حالت او بدون واسطه، گفتار خداوند را ميشنيد؛ چنان كه خداوند فرموده است: ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي فَكَانَ قَابَ قَوسَينِ أَو أَدنَي فَأَوحَي اًِلَي عَبدِهِ مَا أَوحَي (نجم (53): 8 - 10) (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 301).
بنابراين، صدرالمتألهين معتقد است كه تفاوت گونههاي وحي، به ميزان صفا و جلاي باطن و تجرد هر چه بيشتر پيامبر9 از شواغل دنيايي بستگي داشته است. او ديدن فرشته و شنيدن صداي فرشته را در خواب، مرحلهاي ضعيفتر از مرحلة نخست ميداند و در مرحلهاي ضعيفتر و پيش از آن، از خوابهاي راستين عارفان و صالحان نام ميبرد و معتقد است: اولياي الاهي به سبب برخورداري از صفاي باطن، در حال خواب، صورتهاي باطن را مطالعه ميكنند و به سبب ضعيف بودن اين مرتبه، از آن در روايات به صورت جزئي از 46 جزء يا 45 جزء يا 70 جزء نبوت با توجه به اختلاف روايات، ياد شده است. صدرالمتألهين مقام محدث، يعني كسي را كه در بيداري، بدون ديدن بدن مثالي فرشته، صداي او را ميشنود، در عاليترين مرحله رؤيا و در مرتبهاي ميان ديدن فرشته در خواب و رؤياي صادق دانسته، و معتقد است: تمام اين مراحل، به مراتب نفس و ميزان تعلق و وابستگي آن به مظاهر دنيايي و درجة تجرد آن از دنيا بستگي تام دارد (صدرالمتألهين، 1379، 1 / 302). بر اساس نظرية صدرالمتألهين، براي وحي و ارتباط نفس با عالم ملكوت ميتوان شش مرحله را به شكل ذيل ترسيم كرد: نمودار مراتب و مراحل وحي و ارتباط وحياني صدرالمتألهين، همچنين در جلد هفتم تفسير خود، ذيل آية تَنزِيلٌ مِن رَبٍّ العَالَمِينَ (واقعه (56): 80)، گفتار مهمي در اين زمينه دارد كه به جهت اهميت، بخشهايي از آن را نقل ميكنيم. او معتقد است: از آن جا كه كسي را به ذات احديت راه نيست و فقط از طريق آثار و افعال ميتوان به او راه يافت، گفتار و كتاب الاهي به صورت فعل و اثر الاهي، يكي از راههاي دستيابي به او است، و كلام مربوط به عالم امر است؛ چنان كه خداوند ميفرمايد: اًِنَّمَا أَمرُهُ اًِذَا أَرَادَ شَيئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ (يس (36): 82).
از اين جهت، تجدد و تضاد در كلام الاهي راه ندارد «وَمَا أَمرُنَا اًِلاَّ وَاحِدَةٌ» (قمر (54): 50)، و كتاب مربوط به عالم خلق است؛ بدين جهت، تجدد و تضاد در آن راه مييابد؛ چنان كه فرمود: وَلاَ رَطبٍ وَلاَ يَابِسٍ اًِلاَّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (انعام (6): 59)، و كتاب، نايب كلام و قرآن هم كلام خدا و هم كتاب او است؛31 آن گاه پس از تبيين اين مقدمات در تحليل مفهوم تنزيل كلام و انزال كتب ميگويد: روح انساني به مثابه آيينة جلا يافته است كه هر گاه با صيقل عقل نظري، صيقل بخورد و پردة طبيعت و زنگار معصيت از آن كنار رود، نور معرفت و ايمان در آن منعكس ميشود و اين همان است كه حكيمان بدان عقل بالفعل ميگويند و انسان با چنين نوري حقايق ملكوت و پنهانيهاي جبروت را نظاره ميكند ... (صدرالمتألهيهن، 1379، 7 / 114)؛ آن گاه چنين افزوده است: هر گاه ارواح پيامبران به عالمشان (عالم وحي الاهي) متصل شود، كلام الاهي را ميشنوند و شنيدن كلام الاهي به معناي اعلام حقايق با مكالمة حقيقي ميان روح نبي با عالم وحي است؛ زيرا اين روح در مقام قرب و جايگاه صدق قرار گرفته، و وحي نيز كلام حقيقي الاهي است و بدين طريق، پيامبر با آن فرشتگان همنشين شده و با آنان گفتوگو ميكند و صداي قلم آنان را ميشنود ... ؛ آن گاه كه به عرصة ملكوت آسماني نزول ميكند، صورتي كه در لوح نفس خود در عالم ارواح ديده بود، برايش تمثل مييابد و اثر آن در ظاهر آشكار ميشود و در اين هنگام، براي حواس ظاهري حالتي شبيه خواب و اغما دست ميدهد ... ؛ پس مفاد وحي با وساطت فرشته به باطن و روح پيامبر اتصال مييابد و پيامبر با روح قدسي خود، از رهگذر فرشته، معارف الاهيه را دريافت و آيات الاهي را مشاهده ميكند و كلام حقيقي عقلي خداوند را از فرشتهاي كه روح اعظم است، ميشنود؛ آن گاه آن فرشته به صورت محسوس برايش تمثل مييابد و گفتار خداوند، به صورت اصوات و حروف منظم و مسموع، و فعل و كتابت خداوند، به صورت رقمها و شمارههاي قابل رؤيت در ميآيد؛ پس هر يك از وحي و فرشته براي مشاعر و قواي مدرك پيامبر9 قابل دسترس ميشود ... (صدرالمتألهيهن، 1379، 7 / 115 - 117).
صدرالمتألهين در اين عبارتها كوشيده است تحليلي عقلاني از مفهوم انزال و تنزيل گفتار و كتاب الاهي به دست دهد. ملا صدرا در جلد هفتم اسفار در فصلي تحت عنوان: «چگونگي نزول كلام و هبوط وحي از نزد خداوند به واسطة فرشته بر قلب پيامبر9 ...» (صدرالمتألهين، 1368، 7 / 22)، تقريباً از همان مضامين و تا حدودي عبارتهايي استفاده كرده كه در تفسير او منعكس شده است. آغاز عبارت او در تحليل كيفيت نزول چنين است: ان الروح الانساني اذا تجرد عن البدن و خرج عن وثاقه من بيت قالبه و موطن طبعه مهاجراً الي ربه لمشاهدة آياته الكبري، و تطهر عن درن المعاصي و اللذات و الشهوات و الوساوس العاديه و التعلقات، لاح له نور المعرفه و الايمان با و بهذا النور الشديد العقلي يتلألأ فيه اسرار ما في الارض و السمأ و يتراي منه حقائق الاشيأ ... (صدرالمتألهيهن، 1368، 7 / 24 - 27)، و اين، درست همان مضموني است كه ما ترجمة آن را از جلد هفتم تفسير او نقل كرديم؛ هر چند عبارتهاي اين دو كتاب متفاوت است.
از آن چه به تفصيل از عبارتهاي صدرالمتألهين نقل كرديم ميتوان به نظرگاه او در تحليل ماهيت وحي، مراتب آن، چگونگي نزول قرآن و ... دست يافت. براي آن كه جوانب اين بحث بسيار مهم روشن شود، لازم است، گفتار اين مفسر را دقيقتر تحليل، و نكات بنيادين آن را روشن كنيم. بررسي تحليلي ديدگاه صدرالمتألهين دربارة وحي از توجه به گفتار صدرالمتألهين دربارة وحي، نكات اساسي ذيل به دست ميآيد:
1. صدرالمتألهين معتقد است: در تحليل ماهيت وحي، دو ديدگاه افراطي و تفريطي وجود دارد. ديدگاه اشاعره و معتزله كه وحي را به مثابه فرود آوردن نامة امير از قصر به سطح زمين تفسير كردهاند، تفريطي است و نظرگاه كساني كه با تصرف در مفهوم حقيقي نزول و مجاز دانستن، آن وحي را نوعي تلاقي روحاني ميان پيامبر9 و فرشته معنا كرده و درك حسي را به طور كامل منتفي دانستهاند، افراطي است.
2. صدرالمتألهين، خود، وحي را به معناي كلام حقيقي و عقلي خداوند ميداند و معتقد است: چنان نيست كه حقيقتاً كلام الاهي نزول يابد؛ بلكه اين روح پيامبر9 است كه در اثر شدت نزاهت و پيراستگي از علايق دنيايي به عالم علوي و ملكوت صعود ميكند و معارف الاهيه را مستقيم از سوي خداوند يا فرشته دريافت ميكند. نزول وحي، پس از اين مرحله است؛ يعني پس از صعود پيامبر9 و تلقي وحي، پيام الاهي در قالب الفاظ و عبارتهاي كنوني نزول يافته، به دست ما ميرسد؛ پس نزول قرآن در ماهيت خود، صعود را جاي داده است. پس از صعود پيامبر9 و اتصال با كلام وحي، كلام الاهي به صورت حقيقي در حالي كه فاقد هر گونه تشخص صوتي و حروفي است، در دل وي منعكس يا منقش ميشود.
اين عكس و انتقاش ميتواند مستقيم با القاي كلام از سوي خداوند يا عقل فعال و فرشتة وحي (جبرئيل) حاصل آيد؛ آن گاه هنگام نزول، دو مرحله را طي ميكند:
1. نزول به ملكوت آسمان: در اين مرحله، معارف و نيز فرشته تمثل مييابد و تغييري كه در حالات پيامبر و بدن وي در روايات گزارش شده، مربوط به اين مرحله است.
2. نزول به آسمان دنيا: در اين مرحله، فرشته به صورت انسان و محسوس ظاهر شده و وحي و كلام الاهي در قالب اصوات و حروف و كلمات تجدد مييابند.32
3. ماهيت وحي از نگاه ملا صدرا «انتقاش» يا «عكس» است و اين نكته، اساسيترين تحليلي است كه از سوي او براي تبيين ماهيت وحي بيان شده و اهميت فوقالعادهاي دارد؛ از اين رو ضرور است كه با توجه بيشتر، مورد كاوش قرار گيرد. مقصود صدرالمتألهين از انتقاش، آن است كه معارف و حكمت الاهيه، پس از صعود و ارتقاي روح پيامبر9 و اتصال با عالم ملكوت در صفحة نفس وي نفش بسته ميشود؛ همانگونه كه الفاظ و كلمات، با نگاشتن بر صفحة كاغذ نقش ميبندد يا متن نگاشتهاي به وسيلة حجار بر روي سطح سنگي حكاكي ميشود.
فهم همه جانبة ماهيت و چگونگي نقش بستن مفاهيم و مداليل وحي بر صفحة دل، از توان ما بيرون است. شايد حالتهاي الهام كه گاه با نقش بستن پيامي راهگشا بر صفحة جان تحقق ميپذيرد، تا حدودي هر چند ضعيف، فهم ماهيت انتقاش را آسان سازد. تصوير ديگر ماهيت وحي در گفتار صدرالمتألهين، «عكس» يا انعكاس است. او براي اين مفهوم، از مثال آينة صاف در برابر قرص آفتاب كمك ميگيرد.
وقتي آينهاي جلا يافته، بدون زنگار در برابر نور پر تشعشع خورشيد قرار ميگيرد، تا آن جا كه محدوده و بزرگي آينه اجازه دهد، نور تابناك آفتاب را منعكس ميسازد. در اين صورت نميگويند: نور آفتاب در سطح آينه نقش بسته است؛ بلكه ميگويند: منعكس شده است. تفاوت دو مفهوم نقش و عكس در اين است كه نقش با كنار رفتن منقوش ثابت ميماند؛ اما به محض چرخاندن جهت آينه از آفتاب، ديگر آينه به انعكاس نور آن قادر نيست. به نظر صدرالمتألهين، وقتي روح پيامبر9 از تعلقات دنيايي آزاد، و در اثر تهذيب و رياضت صاف و زلال شد، به مثابه همان آينة شفاف، حقايق و معارف ملكوتي را منعكس ميسازد. شايد روايت ذيل در باب تعلم، به صفاي باطن و انعكاس معارف در آن نظر دارد.
امام صادق7 فرمود: ليس العلم بكثرة التعلم انما هو نور يقع في قلب من يريد ا أن يهديه ... . علم به فراواني دانشاندوزي نيست، بلكه نوري است كه در دلي قرار ميگيرد كه خداوند ميخواهد هدايتش كند ... .33 مقصود از اين علم، معارف الاهي است كه با راههاي عادي و متداول فرا چنگ نميآيد و صفاي باطن و طهارت دل را ميطلبد تا نور الاهي در آن تابيدن گيرد. رواياتي كه وحي و الهام را بر «نكت بر قلب» تفسير كردهاند، به «انتقاش» در قلب ناظر است. زيرا «نكت» به معناي نشانهگذاري است، و وقتي چيزي در قلب نقش ميبندد، گويا در آن نشانهگذاري شده است. ابو بصير ميگويد: از امام صادق7 پرسيدم: اگر از امام7 سؤال شود و امام، پاسخ آن را آماده نداشته باشد، از كجا بدان آگاه ميشود؟ امام7 فرمود: ينكت في القلب نكتا. بر قلب به روشني نگاشته ميشود.34
در روايات ديگر، امامان: در تبيين جهات و علوم خود، از «نكت في القلوب» ياد كردهاند. در روايتي از امام صادق7 چنين آمده است: ان ا اذا أراد بعبد خيراً نكت في قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه و وكل به ملكا يسدده، و اذا أراد بعبد سوءاً نكت في قلبه نكته سودأ و سد مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضله ... ؛ هر گاه خداوند دربارة بندهاي، ارادة خير داشته باشد، نگاشتهاي از نور در قلب او مينگارد و گوشهاي دلش را ميگشايد و فرشتهاي را براي ياري و كمكش بر او ميگمارد و هر گاه براي بندهاي ارادة سوء داشته باشد، نگاشتة سياهي در دلش مينگارد و گوشهاي دلش را ميبندد و شيطاني را براي گمراهياش ميگمارد ... (كليني، 1388، 1 / 166). ارادة خير الاهي به بنده، به معناي شايستگي او براي دريافت چنين فيضي است؛ يعني چون او رو به سوي خير و نيكي آورده، خداوند مهربان نيز چنين فيضي را به او ميدهد و نَكت در دل، به معناي ثبت و نگارش است و تعبير به «مسامع قلب» نشان ميدهد كه دل نيز رخنههايي براي شنيدن دارد.
در حقيقت، در اثر رويكرد بنده به خير، كتاب دل و گوش جانش آمادة پذيرش معارف ميشود؛ يعني معارف به دو صورت كتاب و كلام به جانش ريخته ميشود. درست نظير روايت پيشين امام صادق7 كه از وحي مخصوص امام7 به «نكت في القلب او نقر في السمع» تعبير شده بود؛35 بنابراين به نظر ميرسد كه نظرية «عكس» و به ويژه «انتقاش» پشتوانههاي قابل قبول عقلي و نقلي دارد. 4. صدرالمتألهين، تفاوت گونههاي وحي را به حالتهاي گوناگون پيامبر9 و ميزان عطف توجه وي به شواغل دنيايي ميداند؛ هر چند اين شواغل، در جهت تبليغ دين باشد. بر اين اساس، او معتقد است: هر گاه اين عطف توجه به عالم ملكوت و مرحلة تجرد روح، كاملتر باشد، وحي به صورت مستقيم و بدون واسطة فرشته انجام ميگيرد، و وساطت فرشته و تمثل او به مرحلة سوم و ضعيفترين مرتبة تجرد روح پيامبر9 ناظر است. 5. صفاي باطن، در اثر: ترك گناهان و انجام فرمانهاي الاهي و رياضتها، و بريدن روح از علايق و دلبستگيهاي دنيايي و بدني [= نزاهت]، دور كن اساسي براي بهرهمندي از فيض همنشيني با فرشته، و شنيدن كلام خداوند و دريافت وحي است و هر چه صفاي باطن و نزاهت روحي قويتر باشد، همنشيني با فرشتة وحي و دريافت وحي شفافتر و قويتر انجام ميگيرد؛ بدين جهت، صدرالمتألهين معقتد است: تمثل فرشته به سبب استمرار ارتباط تدبيري روح با بدن تحقق ميگيرد و اگر همين علاقه و ارتباط هم نبود نيازي به تمثل فرشته نبود، و پيامبر9 ميتوانست هماره جبرئيل7 را در همان صورت اصل خود مشاهده كند.
6. ملا صدرا، مقام تحديث و نيز رؤيت خوابهاي راستين براي صالحان را از گونههاي ضعيفتر وحي و ارتباط با عالم ملكوت دانسته است. برخي ملاحظات بر گفتار صدرالمتألهين تحليلي كه صدرالمتألهين از ماهيت و مراتب وحي به دست داده، تا حدود بسياري بديع و در عين حال ژرف و عميق است و از كوشش عقلاني تحسين برانگيز او براي حل معضلات در مسألة وحي حكايت دارد. با اين حال، به نظر ميرسد اين تحليل از جهاتي چند قابل مناقشه است. نخست: فقدان پديدة صعود در ماهيت وحي چنان كه اشاره شد، ماهيت دريافت وحي، با تركيب دو پديدة صعود و نزول انجام ميگيرد. صعود روح نبوي و اتصال و ارتباط با وحي و عالم وحياني و نزول به همراه وحي و فرشته حامل آن؛ در حالي كه وقتي به سرتاسر آيات مربوط به نزول و وحي قرآن نظر بيفكنيم، در خواهيم يافت كه در تمام آنها فقط از پديدة نزول قرآن به مفهوم فرود آمدن، سخن به ميان آمده و در هيچ يك از آيات، حتي به اشارة دور، گفتاري دربارة صعود روح پيامبر9 به عالم وحي منعكس نشده است. آية «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ عَلَي قَلبَِ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرِينَ» (شعرأ (26): 193 و 194)، از نمونههاي مدعا است. قرآن همچنين در پاسخ بهانههاي واهي مشركان كه ميگفتند: چرا يك جا فرود نميآيد، آورده است: وَلَو نَزَّلنَا عَلَيَ كِتَاباً فِي قِرطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيدِيهِم لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا اًِن هذَا اًِلاَّ سِحرٌ مُبِينٌ (انعام (6): 7). اين آيه به خوبي نشان ميدهد كه قرآن، به صورت مكتوب در كاغذ قابل لمس فرود نيامده است؛ ولي حتي اگر به اين صورت نيز نازل ميشد، كافران نميپذيرفتند.
به عبارت روشنتر، قرآن به صورت وحي غير مكتوب در كاغذ بر پيامبر9 فرود آمده است؛ اما چون مكتوب و ملموس نيست، بهانة انكار مشركان قرار گرفته است؛ پس ماهيت نزول قرآن به صورت غير مكتوب و قرآن مكتوب در قرطاس يكي است. حال ميپرسيم كه اگر قرآن بهسان تورات به صورت مكتوب در كاغذ بر پيامبر9 فرود ميآمد - كه طبق اين آيه، اين امر به طور كامل ممكن بوده است و به سبب مصالحي نظير مصلحت نزول تدريجي به اين صورت فرود نيامده است (فرقان (25): 32) - . آيا پديدة صعود در دريافت آن قابل دفاع است؟ پيدا است كه در اين صورت، پيامبر9 بهسان حضرت موسي7 در جايي همانند كوه طور آن را بهسان دريافت كردن مَن وسَلوي از آسمان به وسيلة بنياسرائيل (وَأَنزَلنَا عَلَيكُمُ المَنَّ وَالسَّلوي) (بقره (2): 57) دريافت ميكرد. با صرف نظر از قرآن، در روايات مرتبط با وحي و نزول قرآن نيز از پديدة صعود روح پيامبر9 پيش از نزول قرآن سخني به ميان نيامده است. حال ميپرسيم: اگر به واقع وحي در ماهيت خود پيش از نزول با صعود همراه است، چرا آيات و روايات به طور كامل دربارة آن سكوت اختيار كردهاند؟ كمترين نتيجة اين امر آن است كه ادعاي صعود فاقد پشتوانة دليل نقلي معتبر است. دوم: عدم استمرار نزول وحي قرآني به صورت بحت و بسيط صدرالمتألهين مدعي است: وحي در هر مرحله دريافت آن به صورت حقيقي كه فاقد هر گونه تشخص و صوت و حروف است كه از آن به كلام حقيقي خداوند ياد ميكند، تلقي ميشود و تبلور آن به صورت حروف و كلمات كنوني پس از نزول پيامبر9 به آسمان دنيا اتفاق ميافتد؛ زيرا اقتضاي عالم ماده آن است كه حقايق بحت و بسيط و فرا مادي براي حضور در عالم مادي به صورت و ماده نيازمندند. اين تحليل، همسان با تحليل صاحبنظراني همچون علا مه طباطبايي (طباطبايي، ج 3: ص 53 و 54، بيتا) است كه معتقدند: حقيقت قرآن، بحت و بسيط بوده، پس از نزول، در قالب الفاظ و عبارتهاي منعكس شده است؛ اما مدافعان اين نظريه فقط از آن براي توجيه نزول دفعي قرآن در شب قدر بر قلب پيامبر9 استفاده كردهاند. به عبارت روشنتر، آنان معتقدند: حقيقت بحت و بسيط قرآن يك بار و يك جا در شب قدر بر قلب پيامبر9 فرود آمده؛ آن گاه در قالب الفاظ در آمده است؛ اما نه اين كه در هر بار دريافت وحي، اين پديده تكرار شود.
نگارنده در اين باره فحص كاملي انجام نداده است: اما گمان ندارد كسي از انديشهوران به تكرار پيوستة پديدة پيشين (دريافت حقيقت كلامي الاهي به صورت بحت و بسيط و تبلور آن در قالب الفاظ پس از نزول پيامبر9 به دنيا) باورمند باشد. سوم: عدم نياز وحي به وساطت فرشته و صعود پيامبر9 صدرالمتألهين، همسو با فيلسوفاني كه دريافت علوم و معارف را مستلزم ارتباط روح با عقل فعال ميدانند، براي دريافت وحي از جبرئيل نيز چنين صعود و نزولي را قائل شده است. او ميگويد پيامبر9 در عالم وحي، جبرئيل را به جهت اقتضاي آن عالم، با صورت حقيقي ملاقات ميكند و تمثل جبرئيل پس از نزول به ملكوت آسمان و تجسد او نيز پس از نزول به دنيا به سبب مقتضيات اين دو عالم رخ ميدهد.
او تغيير حالت پيامبر9 را به تلاقي روح وي با فرشته در عالم ملكوتِ آسمان مربوط دانسته است. اين مدعا از جهاتي چند قابل خدشه است: نخست: از ظاهر چنين تحليلي اين امر به دست ميآيد كه مرتبة وجودي جبرئيل (همان عقل فعال) چنان فراتر از پيامبر9 است كه ايشان براي ملاقات با او ميبايد به عالم وحي كه جايگاه و عالم حقيقي فرشته وحي است، صعود كند و پس از دريافت وحي آن را به زمين برساند. اين امر در گفتار فيلسوفان در تحليل اتصال عقلاني مردم ديگر با عقل فعال منعكس شده است؛ در حالي كه افزون بر ادلة عقلي و نقلي بر برتري پيامبر9 در مقايسه با جبرئيل7 كه خود صدرالمتألهين نيز مدافع آن است، رواياتي دربارة فرود آمدن جبرئيل و ورود مؤدبانه به خانة پيامبر9 و نشستن در برابر ايشان بهسان غلام به طور كامل عكس آن را ثابت ميكند. طبق اين روايات، در دريافت وحي از جبرئيل7 نه تنها صعودي از سوي روح پيامبر9 انجام نميگيرد، بلكه نزول جبرئيل با تشريفات احترامآميز بسياري تحقق ميپذيرد. دوم: اگر بر اساس اين تحليل، پيامبر اكرم9 در عالم وحي آيات قرآن را از جبرئيل دريافت كرده، ديگر چه نيازي است كه فرشته وحي با حضرت همراه، و در عالم ملكوت به صورت تمثل و در عالم دنيا به صورت تجسد ظاهر شود؟! سوم: بر اساس روايتي كه پيش از اين از امام صادق7 نقل كرديم، تغيير حالات جسماني پيامبر9 همچون: عرق پيشاني و ... ، به دريافت مستقيم وحي ناظر است، نه دريافت وحي با وساطت فرشته. از سوي ديگر، رواياتي كه دربارة چگونگي تغيير حالات پيامبر9 هنگام دريافت وحي ذكر كرديم، نشاندهندة آن است كه اين دريافت، ميان جمع و در حضور ديگران انجام ميگرفته بدون آن كه منشأ و چند و چون آن براي كسي روشن باشد؛ در حالي كه طبق همين دست از روايات كه در تحليل تجسد صدرالمتألهين نيز آمد، هنگام دريافت وحي با وساطت فرشته جبرئيل به صورت شخص (دحية كلبي) و در صورتي كه پيامبر9 تنها بود يا افراد خصيصي همچون حضرت امير7 حضور داشتند، ظاهر ميشده است.
چهارم: از آيه شريفة «فَأَرسَلنَا اًِلَيهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِياً» (مريم (19): 17) به دست ميآيد كه تمثل فرشته به عالم ملكوت منحصر نيست و در عالم ملك و ناسوت نيز امكانپذير است. چهارم: ضرورت تمييز ميان معارف مطلق و وحي قرآني مهمترين و بنياديترين بخش تحليل صدرالمتألهين از ماهيت وحي، يعني نظرية «عكس» يا «انتقاش» - چنان كه گذشت - شواهدي از روايات دارد و نيز صاحبنظران ديگر همچون ميرداماد و ابن ميثم بحراني با آن هم صدا هستند؛ اما نبايد ميان انعكاس و انتقاش علوم و معارف الاهي و آسماني بر قلبهاي پاك و پيراسته و بريده از تعلقات دنيايي و وحي گفتاري خاص و محدود از خداوند در قالب قرآن، همساني قائل شد. بر اساس روايات پيشگفته كه در فرهنگ قرآني نيز تأييد شده است، نظير آية «اتقوا ا و يعلمكم ا» (بقره (2): 282)، هر چه انسان پاك و پيراسته و داراي نزاهت باشد، معارف الاهي بهسان انعكاس نور در آينه بر قلب او منعكس يا بهسان حجاري بر روي سنگ بر صفحة دل او نگاشته ميشود؛ بدين جهت است كه امام صادق7 خطاب به عنوان بصري، علم را به فراواني تعلم ندانسته؛ بلكه آن را نور افكنده بر دل از سوي خداوند ارزيابي ميكند و گشودن روزنة دل بندگان صالح را براي افكندن معارف بر آنها از نشانههاي ارادة خير خداوند بر بندهاي دانسته و نيز منشأ بخشي از علوم امامان: را بر اساس همين تحليل «نكت في القلب» شناسانده است. ميرداماد نيز دريافت احاديث قدسيه را از نوع انتقاش آنها در قلب پيامبر9 بر شمرده است.
همة اين مطالب در جاي خود درست، و قابل دفاع است؛ اما دريافت معارف از اين راه، غير از دريافت وحي قرآني است، و انطباق كامل آن بر وحي قرآني از جهاتي قابل مناقشه است: معارف الاهي كه از رهگذر عكس و انتقاش انتقال مييابد و ما نام آن را معارف مطلق ميگذاريم، داراي چهار ويژگي است:
1. از نظر سطح و عمق ارتباط مستقيمي با ميزان طهارت و نزاهت دل از تعلقات دارد. بدين سبب گاه به صورت گفتار خداوند (حديث قدسي) جلوه ميكند و گاه به صورت آموزهاي به قلب امام معصوم7 (نكت في القلب) و گاه در مرتبهاي فروتر به صورت معارف غير همسطح بر دل بندگان صالح فرو ميريزد. از سوي ديگر، صدرالمتألهين ميپذيرد كه ميزان نزاهت پيامبر9 از تعلقات و دلبستگيها و مشغوليتهاي دنيايي در حال تغيير و تحول بوده است و چنان كه گذشت، او انواع نزول وحي را تابعي از اين تحول ميزان نزاهت دانست.
حال ميپرسيم: آيا ميتوان مدعي شد وحيي كه در زمان نزاهت كامل بر روح پيامبر9 از تعلقات دنيايي بر وي فرود آمده كه صدرالمتألهين آن را از نوع وحي مستقيم دانسته است، در مقايسه با وحي كه در مرتبة فروتري از نزاهت فرود آمده، كاملتر و ژرفتر است؟ آيا ميتوان ميان آيات نازله بر اساس اين تحليل تفاوت سطح و عمق (بهسان تفاوت ميان حديث قدسي، نكت في القب و ساير واردات قلبي) قائل شد؟ بسيار بعيد مينُمايد كه صدرالمتألهين به اين لازمة سخن خود ملتزم باشد.
2. معارف مطلق لزوماً داراي حجم و محدوديت مشخص نيست. هر اندازه كه ميزان نزاهت شخص بيشتر باشد و زمان بيشتري عمر داشته باشد ميتواند از آن بهره گيرد؛ چنان كه لازمة تحليل ارتباط عقول بشري با عقل فعال در علم آموزي همين است. بر اين اساس، اگر پيامبر9 بيشتر عمر ميكرد و قلب او بيشتر در برابر تشعشع وحي قرار ميگرفت، آيات وحياني فزونتر ميشد و قرآن محمدي9 به مراتب حجيمتر از حد و اندازة امروزين خود ميبود. آيا صدرالمتألهين اين لازمه را كه در روزگار ما از زبان برخي روشنفكران و مدعيان دينشناسي شنيده ميشود، به گردن ميگيرد؟ از بصيرت و دينشناسي ژرف او چنين امري ناممكن مينُمايد.
3. معارف مطلق، سيال است. به اين معنا كه بهسان الهامي رهگشا، براي گشودن گرههاي جاري مؤمن در هر وضع متناسب و نو پيدا قابل تحقق است. چنان كه امام صادق7 فرمود، امام7 پاسخ برخي از پاسخها را از راه «نكت في القلب» در مييابد و پيدا است كه پرسشها هميشه در حال سيلان و به عبارتي نامشخص هستند. حال اگر دريافت وحي قرآني را ماهيتاً از نوع معارف مطلق بدانيم، آيا به سيال بودن آن تن ندادهايم؟! در حالي كه صدرالمتألهين خود در تحليل ماهيت قرآن در عالم امر و در قالب كلام الاهي همسو با همة صاحب نظران ميپذيرد كه گر چه قرآن در نمود ظاهرياش براي گرهگشايي به پرسشهاي جاري و رخدادهاي نوپيدا فرود ميآمد، اما حقيقت آن، بهسان معارف مطلق، رها و سيال نبوده؛ بلكه از پيش مشخص بوده است.
4. معارف مطلق، هرگز در انحصار كسي در نميآيد؛ همان گونه كه عقل فعال با اشخاص خاص هم قسم نشده است. اين شاهراه باز است و هر كس به فراخور استعداد فطري و نيز كوشش همه جانبه كه براي پيراستن دل انجام ميدهد، از آن بهره دارد؛ چنان كه صدرالمتألهين در كتاب الواردات القلبيه و نيز در لابهلاي بسياري از آثار خود، بخشي از معارف و آموزههاي حكمت متعاليه خود را دست يافته از همين راه دانسته است؛ بنابراين كسي نميتواند به طور عقلي رسيدن انسان به مرتبه طهارت و نزاهت همسطح با طهارت و نزاهت پيامبر اكرم9 و دريافت وحي قرآني را انكار كند. نهايت چيزي كه ميتوان گفت، استحاله عادي آن است؛ يعني بر حسب عادت، اشخاص عادي نميتوانند به آن مرتبه برسند. دليل نقل قطعي، امكان دريافت وحي را به پيامبران منحصر دانسته است: «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلٍّمَهُ اللَّهُ اًِلاَّ وَحياً ...» (شوري (42): 51)؛ بنابراين، بر فرض كه كسي به عاليترين سطح نزاهت روحي برسد و از هر جهت براي دريافت معارف مطلق، آمادگي داشته باشد، مادامي كه جزو انسانهاي برگزيده خداوند (پيامبران) نباشد، هرگز بر او وحي نخواهد شد.
به عبارت صريحتر، بر اساس تحليل صدرالمتألهين ميتوان به امكان بسط وحي نبوي و استمرار آن باور داشت؛ در حالي كه به تصريح قرآن، نه تنها چنين وحيي به غير پيامبران در گذشته نرسيده است، در آينده نيز به سبب ختم نبوت و پايان پذيرفتن كتاب وحي ناممكن است و بسط يا استمرار وحي معنا ندارد. از سوي ديگر، چنين تحليلي، راه را براي ظهور مدعيان دريافت وحي - هر چند غير قرآني باشد - باز ميگذارد. پنجم: اناطة وحي مستقيم بر رها كردن تعلق تدبيري بر بدن صدرالمتألهين دريافت مستقيم وحي را به مقامي بالا براي پيامبر9 ناظر دانسته كه ديگر نيازي به وساطت چيزي ميان او و ميان مبدأ اول نيست. از سوي ديگر، او تعلق روح پيامبر9 به بدن براي تدبير آن را امري اجتنابناپذير دانسته است؛ چه، بدون چنين تعلقِ تدبيري، مرگ تحقق خواهد يافت و او پيامبر9 را به سبب همين تعلق اجتنابناپذير به عالم دنيا و بدن، ناگزير از همنشيني با جبرئيل (عقل فعال) و شنيدن كلام الاهي از زبان او دانسته است، پس واپسين مرتبة نزاهت پيامبر9 به همنشيني با جبرئيل7 انجاميده است. حال جاي اين پرسش وجود دارد كه پس از مرتبة پيشگفته، ديگر چه مرتبهاي بالاتر قابل تصور است تا امكان دريافت وحي مستقيم و بدون واسطه از خداوند تحقق يابد؟! ششم: فقدان رابطه ميان وحي با خلوت پيامبر9 واپسين نكته در گفتار صدرالمتألهين، نقدي به آن بخش از گفتار او است كه ادعا ميكند ميان دريافت وحي و خلوت پيامبر9 از مشغوليتهاي جاري ارتباط مستقيم است؛ و هر چه اين خلوت بيشتر حاصل ميشده، ارتباط روح با عالم اصلي و اتصال با روح القدس تحقق بيشتري داشته است.
اين مدعا از دو جهت قابل مناقشه است: نخست: وحي مستقيم در موارد قابل توجهي، زماني بر حضرت فرود ميآمد كه مشغول انجام امور جاري و ميان جمع اصحابشان بود. گفتار حضرت امير7 دربارة چگونگي نزول سورة مائده كه پيش از اين گذشت، و نيز گزارش تغيير حالات حضرت رسول از سوي صحابه، گواه مدعا است. بنا بر گزارش ياران حضرت، تغيير حالات او براي آنان شناخته شده بوده است؛ از اين رو گفتهاند كه وقتي پيامبر9 سر خود را پايين ميانداخت، آنان نيز چنين ميكردند. حتي پس از برطرف شدن اين حالت ميپرسيدند كه چه چيز بر پيامبر9 فرود آمده است. دوم: صدرالمتألهين در بررسي روايت نبوي «انه ليغان علي قلبي، و اني استغفرا في اليوم ماة مره؛ همانا بر قلبم غبار و زنگاري مينشيند و من هر روز صد بار از خداوند طلب مغفرت ميكنم» (شيخ صدوق، ج 4: 385، 1404)، و در نقد كساني كه مدعي شدهاند اين استغفار به سبب مشغوليت پيامبر9 به امور دنيايي و ضرورت همنشيني با مردم و در نتيجه غافل شدن از درك حضور حق بوده است، ميگويد: پيامبر9 از شدت مقام جمعيت و كمال مرتبه در درجهاي قرار دارد كه قلبش همزمان، حق و خلق را بر ميتافت و چنان نبود كه اگر به امور سياست و تدبير اجتماع روي ميآورد، كدورتي و غباري بر قلب او مينشست؛ چه، اين شأن صاحبان عقلهاي ضعيف چون ما است (صدرالمتألهين، ج 3: 136، 1379). نتيجة سخن با صرف نظر از نقدهايي را كه بر بخشهايي از گفتار صدرالمتألهين وارد دانستهايم، سخن او از جهات ذيل قابل دفاع است:
1. گر چه بر وحي بر حسب درجات و مراتب آن، احياناً الفاظ خاصي همچون وحي رسالي (در عاليترين سطح براي پيامبران:) و غريزه (در پايينترين سطح براي حيوانات) اطلاق شده است، حقيقت و ماهيت وحي بهسان حقيقت وجود يك چيز است و اينها به مراتب وجودي وحي ناظر است. باري، وحي در عاليترين سطح، مخصوص پيامبران است و يك بخش از هفتاد جزء آن به صورت الهام يا خوابهاي راستين به ديگران داده شده، و كمترين مرحلة آن همان اشاره تكويني است كه در حيوانات نهاده شده و به آن غريزه ميگويند.
2. از تعابير «نكت في القلب»، «فتح مسامع قلب» و «نور يقع في قلب» كه در روايات پيشين آمده و نيز در تعابير قرآني «نزل به الروح الامين علي قلبك» منعكس شده ميتوان به نظرية «انتقاش» صدرالمتألهين رهنمون شد؛ اما نه به معناي انتقاش معارف مطلق كه در قلب امامان: و در مرتبهاي پايينتر در دل صالحان تحقق مييابد. انتقاش وحي بر قلب پيامبر9 در مرتبهاي مختص حضرت قرار داشته، با خواست الاهي انجام ميگيرد. در انتقاش معارف مطلق ديگر، تلاش انسان در طهارت و نزاهت باطن و قرار دادن دل در مسير سريان فيض، مقدمات لازم را براي تحقق انتقاش فراهم ميسازد. در چنين مواردي، ارادة عام خداوند بر سريان و فرو ريختن معارف مطلق بر قلبهاي شايسته تعلق گرفته است؛ اما در وحي قرآني، اصرار پيامبر9 بر انتقاش وحي و كوشش او در نزاهت بيشتر باطن، در نزول آن تأثيري ندارد. قلب حضرت هماره آمادة پذيراي وحي قرآني است و اين خداوند است كه در وقت مناسب و گاه با انتظار سه ساله (دورة فترت وحي) وحي قرآني را نازل ميكند. به نظر نگارنده، نظريه انتقاش در تحليل چگونگي نزول وحي، از نظرية «عكس» به عللي كار آمدتر است.
3. وحي رسالي (ناظر به همه پيامبران) و وحي قرآني (مختص پيامبر اكرم9) اختصاص به پيامبران داشته و قابل بسط به ديگران نيست و از آن جا كه وحي رسالي انجام يافته و استمرار وحي نيز ناممكن است، حتي اگر بر فرض صرف نظر كردن از استحالة عادي، كسي از نظر طهارت و نزاهت باطن به مرحلة پيامبر9 برسد، هرگز بر او وحي نبوي نخواهد شد. به نظر ميرسد كه ماهيت و مراتب وحي همچنان به بررسي و كاوش بيشتر نياز دارد.
ابن سعد: الطبقات الكبري، ج 1، بيروت، دار صادر، [بيتا]. . سعيدي روشن، محمدباقر: تحليل وحي از ديدگاه اسلام و مسيحيت، [بيجا]، مؤسسه فرهنگي انديشه، 1375 ش. 6. سيوطي، جلالالدين: الاتقان في علوم القرآن، ج 1، قم، انتشارات زاهدي، چاپ دوم، 1369 ش. . شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه: كمال الدين و تمام النعمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1405 ق. . شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه: من لايخصره الفقيه، ج 4، قم، جامعه مدرسين، دوم، 1404 ق. . صدرالمتألهين، محمد بن ابراهيم: تفسير القرآن الكريم، ج 1 و 7، قم، انتشارات بيدار، سوم، 1379 ش. . طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 3، جامعه مدرسين، [بيتا]. . طباطبايي، محمدحسين: قرآن در اسلام، تهران، دار الكتب الاسلاميه، نهم، 1379 ش. 5. عياشي، محمد بن مسعود: تفسير عياشي، ج 1، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه، [بيتا]. . كليني، محمد بن يعقوب: كافي، ج 1، [بيجا]، دار الكتب الاسلاميه، سوم، 1388 ش. . مجلسي، محمدباقر: بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمه الاطهار7، ج 1 و 18، بيروت، مؤسسه وفأ، دوم، 1402 ق. . معرفت، محمدهادي: التمهيد في علوم القرآن، ج 1، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1412 ق. . ميثم بحراني، كمالالدين بن علي: شرح مئة كلمه، قم، جامعه مدرسين، [بيتا]. . ميرداماد، محمد بن باقر: الرواشح السماويه، قم، كتابخانه آيتا مرعشي، 1405 ق. . نسايي، احمد بن شعيب: السنن الكبري، ج 1، بيروت، لبنان، 1411 ق.